صور

و نفخ فی‌الصور ذلک یوم الوعید

صور

و نفخ فی‌الصور ذلک یوم الوعید

آخرین مطالب

  • ۲۵ مهر ۹۵ ، ۰۹:۴۳ دوم!

استاد

يكشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۳، ۰۷:۴۴ ب.ظ

هوالحکیم


امروز برای اولین بار با شوق به سمت دانشگاه قدم برداشتم.

برای اولین بار از شدت هیجان تپش‌های قلبم را هم می‌شنیدم.

برای اولین بار خود را زودتر از همیشه به دانشگاه رساندم.

اولین باری بود.......


اولین بار بود که دانشکده میزبان مهمانی متفاوت بود.

مهمانی که مثل قبلی‌ها از دکارت، پارسنز، مک لوهان و برنایز نگفت. (البته در ستایش این آقایان نگفت وگرنه ...)

اولین بار بود که بوی توحید می‌گرفت دانشکده کفرزدۀ ما.

اولین باری که علیه کفر مدرنیته رجز خوانده می‌شد. 

اولین بار بود که کسی معرفت تثلیثی ما را نشانه می‌گرفت.

و اولین باری که بچه‌بسیجی‌ها مقتدرهای دانشکده بودند.


استاد بیشتر از چهار سال بود که منتظر این روز بودم...

خوش اومدی :)

۹۳/۰۹/۱۶ موافقین ۱ مخالفین ۰
صور

نظرات  (۲)

۱۷ آذر ۹۳ ، ۱۳:۵۶ فطرس سورنا

سلام عزیزم

چقدر حس خوبی داشت دیروز، دانشگاه رفتن...

پاسخ:
سلام سید...
بله البته با تشکر از زحمات ویژه شما
خیلی زحمت کشیدی عزیییییییییزم
ان‌شاالله سر دفاع پایان‌نامه‌ات جبران کنیم!
چهار سال که هیچ، چهل سالم منتظر بمونم فکر نکنم راه استاد به دانشکده ی بی خاصیت ما بخوره. کلا فقط به درد شب شعر می خوره.ولی اگه بدونی اون چهار طبقه رو که هر روز با کلی غر زدن بالا می رفتم و تو این چند روز چطور می دویدم از ذوق؟؟که عکس استاد رو روی پوستر ببینم و با افتخار به دوستام نشون بدم.
اصلا وقتی تو نمازخونه اعلام کردن من سر نماز بودم.عجب نمازی خوندم خیر سرم.کلا می خندیدم فقط...
پاسخ:
جات خیلی خیلی خالی بود دوست جونی....
شاگرد استاد بودن افتخارم داره :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی