هوالحکیم
به ما از بچگی دروغ گفتند!
دروغ گفتند عاشقی درد است و وصال نقطه پایان این درد ....
عاشق ها اشتباهی بودند ... عاشق ها اشتباه گرفته بودند ....
مجنون نباید عاشق لیلی می شد و فرهاد به خاطر لیلا نباید کوه می کند
به ما آدرس غلط دادند برای همین برای عاشق شدن دنبال آدم های بی اشتباه گشتیم و بت ساختیم از آدمها
کاش یکی می آمد و دوباره به ما عشق را یاد می داد. یاد می داد که وصال تازه نقطه آغاز عاشقی است .... یاد می داد عاشق ماندن هنر می خواهد نه عاشق شدن .... یاد می داد که عاشق آدمهای معمولی شدن و عاشق ماندن رسم عاشقی است .......
به ما دروغ گفتند تمام عاشفانه های تاریخ به ما دروغ گفتند.....
هوالحکیم
پیاده
بی پا
بی سر
آشفته
بیقرار
نزدیک میشویم به اربعین و من هر روز، هر ساعت، هر آن میمیرم و زنده میشوم حسین ....
ارباب یک زائر خسته و بیرمق و نیمهجون، چند؟
میشه منو بخری آقاجان؟
هوالحکیم
دلم برای بعضی دوستجان ها تنگ شده ...
دوستان نابی که مدتهاست سری به هم نزدیم و سراغی از حال و احوال هم نگرفتیم ....
دوستانی که روزهای خوب رفاقتشان حالا کم کم دارد به خاطره تبدیل میشود و تو سعی میکنی فقط با یادآوری شیرین خاطراتشان تلخی نبودشان را پر کنی ....
سخت است دوستان صمیمی دیروزت غریبههای آشنای امروز باشند
هوالحکیم
حس عجیبی است وقتی مسئولیت همه چیز فقط و فقط با خودت است....
غذا زیاد پختهای
زیاد گرد از وسایل خانه گرفتهای
زیاد با وسواس مبل و تخت و بقیه متعلقات خانه را جابهجا کردهای
و زیاد خانهداری کردهای
اما حالا برای هر تنبلی به خاطر هر کار عقبماندهای یکی مدام به تو میگوید جز تو کسی خانم این خانه نیست
یکی که نصفه شب برای شستن ظرفهای تلنبارشده در ظرفشویی بلندت می کند و صبحها به انگیزه چای دم کردن بیدار.
نیرویی که وادارت میکند زودتر برگردی خانه
ببیشتر دلنگران غذای فرداشب و نهار فردا ظهر بشوی
یشتر دل بسوزانی برای خانه و متعلقاتش
و بیشتر خانه را خانه خودت بدانی
خانه نو، خانواده نو، مسئولیت نو
حس شیرین خانم خانه بودن :)
هوالحکیم
چشمهایت
چشمهایت
امان از چشمهایت
چشمهایت غزل غزل شعر عاشقانهاند
غزلهای به غم نشسته
و باید خیره شد در عمق این چشمها، بغض سرود و باران شد
پ.ن: روزی خواهم مرد برای این چشمها ....