هوالحکیم
برف که میبارد دوست دارم خانهای داشته باشیم با شومینه. تو کنار پنجره بشینی و من درون فنجان های گل قرمز چای بیاورم. بهانه پیدا کنیم برای حرف زدن و آنقدر گرم حرف زدن شویم که حواسمان پرت شود و چایهایمان سرد. حیاط خانه سفیدپوش شود و من و تو هوس کنیم آدمبرفی درست کنیم. با هم زیر آسمان برفی قدم بزنیم. روی موهای تو برف بنشیند و من به پیرمرد شدنت بخندم. شیطنتمان گل کند و بیهوا به هم گلولههای برف پرت کنیم. تو بخندی و من از خندههای تو ذوق کنم و صدای خندههایمان در هم بپیچد. کمکم آدمبرفی با من و تو قد بکشد. برفبازیمان که تمام شد، من بگویم آدمبرفی بدون شال نمیشود تا شال تو بپیچد دور گردن آدمبرفی و دستهای من جای خالی شالگردنت را پر کند.