آیت پروانه
هوالحکیم
«ساکن طبقۀ وسط»؛ فیلمی که شاید خیال کنید، خیلی پیچیده است؛ اما پیامی ساده دارد: شرح پروانه شدن.
پ.ن1: اگر فیلم را ندیدید، پیشنهاد میکنم نقد را نخوانید؛ چون خطر لوثشدن وجود دارد!
پ.ن2: شهاب حسینی با این همه تلاش فراوان و سروصدا فیلمی مثلاً متفاوت ساخته است؛ غافل از آنکه این تازه درس اولی است که ما در مدرسه به بچهها میدهیم.
«ساکن طبقۀ وسط» که این روزها مهمان سینماهای کشور است، بیتردید یکی از متفاوتترین فیلمهای سینمای ایران به شمار میآید. این فیلم که اولین تجربۀ کارگردانی شهاب حسینی محسوب میشود، جزء آن دسته آثار سینمای ایران است که با زمینه فلسفی ساخته شده است.
تم اصلی فیلم متفاوت و جدید است. حتی نوع تبلیغات این فیلم هم متفاوت است؛ چرا که بنر تبلیغاتی آن به رغم تعدد بازیگران، سکانسها و گریمها کاملاً ساده طراحی شده است. این نشان میدهد که کارگردان به دنبال جذب مخاطب به هر طریقی نبوده و فیلم برای گیشه ساخته نشده است هرچند در اکران با استقبال مناسبی مواجه شده است.
داستان دربارۀ فیلمنامهنویس جوانی است که پنج سال قبل از همسرش جدا شده است. دلیل این طلاق به خاطر عقیمبودن سوپراستار فیلم است. این بچهدارنشدن آغازگر دغدغهای در جوان فیلم میشود. دغدغهای که کل فیلم بر حول آن میچرخد.
جاودانگی
مهمترین پرسشی که در فیلم مطرح میشود، پرسش از جاودانگی است و اینکه چگونه میتوان به جاودانگی دست یافت؟ شاید بتوان انگیزۀ این پرسش را در زندگی سابق شخصیت اصلی فیلم و طلاق وی جستجو کرد. طلاقی که علت اصلی آن عقیم بودن بازیگر مرد فیلم است؛ یعنی همسرش که با فرزند و ادامۀ نسل به نوعی قصد جاودانهشدن داشته است، از زندگیکردن با او دست میکشد. در سکانسهای ابتدای فیلم، صحنهای از هبوط آدم توسط حوا را میبینیم. حوا که فریب شیطان را خورده است، آدم را به خوردن سیب دعوت میکند؛ در نتیجه هر دو هبوط میکنند. برهنه میشوند و شهوتشان بیدار میشود و بالاخره نسل آدم بر زمین ادامه پیدا میکند. (البته این نگاه قرآنی نیست و در دیگر کتابهای آسمانی مطرح است.)
از اینجاست که کاراکتر اصلی فیلم به دنبال راهی بهجز بچهدارشدن، برای جاودانهشدن میگردد؛ پس به سراغ تمام آدمهایی میرود که به شکلی در دنیا جاودانه شدهاند. از بازیکن فوتبال تا دانشمند. از خواننده تا مانکن و بازیگر. از نیوتون تا سقراط و از خوانندۀ معروف گروه پینکفلوید تا چگوآرا؛ اما همذات پنداری با هیچکدام از این ستارهها به او کمکی نمیکند و نمیتواند او را از حالت حیرانی خارج کند. نه قطعۀ موسیقی ماندگار، نه نظریۀ علمی معروف و نه حتی فرزند هم نمیتواند پاسخی برای نیاز جاودانگی او باشد.
سرگردانی بین فرقههای رنگارنگ
فیلم پر از المانهای مذهبی، فکری، علمی و عرفانهای شرق و غرب است. از اندیشههای جنسی فروید گرفته تا فرضیات ملحدانۀ داروین. از فرضیۀ بیگبنگ دربارۀ آغاز آفرینش تا اندیشههای ثنویتی شرق آسیا. گزارههایی که گاهی با هم در تضاد قرار میگیرند و معلوم نیست که کدامیک از آنها برای بشر سعادت را به همراه دارند. کارگردان سعی کرده است تا گوشهای از تمام تفکرات مطرح دنیا را در فیلم خود بیاورد. فیلم بدون موضعگیری این اندیشهها را مطرح کرده است؛ اما در آخر مخاطب را با کوهی از سؤالات و ابهامات رها میکند:
آیا فرضیۀ داروین دربارۀ جهش ژنتیکی واقعیت دارد؟ جهش ژنتیکی سوم چه میتواند باشد؟ یا اصلاً اگر این فرضیه صحیح است، آفرینش حضرت آدم در ابتدای فیلم چگونه توجیه میشود؟
فرضیۀ بیگبنگ دربارۀ آغاز آفرینش درست است؟ عالم تا کجا قرار است، انبساط پیدا کند؟
آیا روانشناسی فرویدی که به نوعی اعترافگیری مسیحی است، با تعالیم ما از اسلام سنخیت دارد؟
آیا تناسخ واقعیت دارد؟
اینها پرسشهایی هستند که گویا برای کارگردان هم بیپاسخ مانده و به نوعی خود او هم به دنبال جوابی برای اینها است. در نهایت تصمیم میگیرد، به جای پیداکردن پاسخ برای آنها نگاه عارفانه را در پیش بگیرد. نگاه عارفانهای که به توحید ختم میشود؛ گرچه این نگاه توحیدی، نگاهی صرفاً عارفانه است و تقریباً نمیتوان گفت که نگاه کارگردان، نگاهی شیعی و مسلمانانه به توحید است. در نهایت با فرار از تمام اندیشهها، عرفانها و مذهبهای رنگارنگ با همین نگاه عارفانه به آرامش دست پیدا میکند؛ چون بنا بر گفتۀ خودش «به دمیدن صبح امید دارد».
رسم پروانهشدن
در کنار همۀ المانهایی که در فیلم به چشم میخورد، عنصر پروانه خیلی چشمگیر است. پروانهای که ابتدا کرم است؛ سپس پیله و بالاخره با طی مراحلی، پروانه میشود. درواقع سیر پروانهشدن شبیه سیر کمال شخصیت اول فیلم است. شخصیتی که برای رسیدن به کمال مراحلی را پشت سر میگذارد. نام فیلم «ساکن طبقۀ وسط» است. میتوان گفت که این سه طبقه، همان سه مرحلۀ کرم، پیله (شفیره) و پروانه است. طبقۀ پایین نماد هوسهای زودگذر است. درست شبیه هوسهای زودگذر دوران نوجوانی. بیشترِ سکانسهای «جیلیز و ویلیزهای دوران بلوغ»، زمانی نمایش داده میشوند که همسایۀ طبقۀ پایین در حال رقص است و جالبتر اینکه او هم مثل عشق دوران نوجوانی کاراکتر اصلی، دختر همسایه است! طبقۀ وسط نماد دوران پیلگی است. دوران وابستهشدن به عشقهای دنیایی و دورانی که هنرمند جوان در حسرت و آرزوی همسر سابقش است. بخش عمدۀ فیلم هم مربوط به این دوران است. دوران گذار از شفیرگی به پروانگی. و طبقۀ بالا نمادی از پروانهشدن است. لباس سفید ساکن طبقۀ وسط در انتهای فیلم، از یک طرف شبیه به لباس سفید احرام است و از طرف دیگر شبیه به پیلهای که الان دیگر شکافته شده است. صدای نی هم بهخوبی نشانگر نگاه عارفانۀ آن است و در پایان همین صدای نی رهنمون او به بالا میشود. نی، صبح و رنگ سفید نمادهای عارفانهای هستند که در ساکن طبقۀ بالایی یافت میشود. دربارۀ این همسایۀ بالانشین، میتوان به چند شکل قضاوت کرد: اول اینکه این زن نماد توحید الهی است که به صورت یک زن جلوه کرده است و دوم همسر و همسفری که برای رسیدن به مرحلۀ کمال باید با آن همراه شد. داستان «ساکن طبقۀ وسط»، داستان تمام انسانهایی است که نمیدانند، برای چه وارد این دنیا شدهاند و در آخر به کجا خواهند رفت. داستان حیرانی سوپراستارها، ستارههای سینما، بازیکنان فوتبال، دانشمندان بزرگ و تمام افرادی که میخواهند در همین دنیا به نیاز جاودانگی خود پاسخ بگویند؛ غافل ازآنکه جاودانهشدن در این دنیا اتفاق نمیافتد. تمام این تلاشها به ثمر نمیرسد؛ مگر اینکه مفهوم «پروانهشدن» به درستی فهمیده شود. بسیاری از انسانها تا آخر عمر در دوران هوسهای زودگذر کرموارگیشان میمانند. بسیاری آنچنان در پیلۀ دنیا باقی میمانند که مجال پروانهشدن را نمییابند و تنها عدۀ کمی هستند که پیلۀ خود را میشکافند.
پس فقط کسانی شبیه به پروانه قدرت پرواز دارند که از زمین یا «طبقۀ پایین» دل بریده باشند!
نمی دانی
پروانه شدن در آغوشت
چه عالمی دارد...