هوالحکیم
پ.ن: ساری گلین... تنها نوایی است که اینجور مواقع دوستش دارم
هوالحکیم
پ.ن: ساری گلین... تنها نوایی است که اینجور مواقع دوستش دارم
هوالحکیم
تحویل سالم شده ...
صبح اردیبهشتیم بارانزده شروع شد.
و من در حوالی همین هوای بارانی به نقطه صفر 22 سالگی میرسم.
پ.ن1: یاد بچگیهایم بخیر. همیشه تولدهایم با محرم و صفر مقارن بود و من همیشه در حسرت بادکنک و کیک و کادوهای رنگارنگ روز تولد.
پ.ن2: از بچگی از سن 23 سالگی بدم میآمد! چون احساس میکردم که دروازه ورود به بزرگسالی است. (البته از کجا معلوم شاید 23سالگی بهترین سال این دهه پرشور زندگیم باشد!)
پ.ن3: باران ...باران ... باران.... خدا زودتر از همه تولدم را تبریک گفت!
هوالحکیم
از بچگی برایم فهم مقوله عشق سخت بود. نمیتوانستم باور کنم که عشق تا وقتی در فراق است، عشق است و این عشق وقتی به وصال برسد، نابود میشود. نمیپذیرفتم که عشق با عقل در تعارض است. یعنی عاشقها دیوانه بودند یا عاقلها عاشقی کردن بلد نبودند؟
برای من طول کشید تا این معادله را برای خودم حل کنم. تا بفهمم عشق یعنی چه. بفهمم مجنون چرا مجنون شد و لیلا چرا برای مجنون، شد لیلا.
همه اینها از یک اشتباه تاریخی شروع شد. از آنجایی که ما نام عشق را بر «میل به پرستش» گذاشتیم. از آنجایی که دنبال خدا روی زمین گشتیم و همه خوبیهایی که باید در خدای واحد دنبال میکردیم، در آفریده زمینی سراغ گرفتیم و لاجرم این عشق فقط در فراق عشق میماند و وصال نقطه زوال این عشق است.
زیبایی عشق زمینی اتفاقا در رسیدن و ماندن است؛ ماندن و ساختن.
عشق و وصال هم منافاتی با هم ندارند؛ وگرنه اینقدر عرفا و علما و معصومین ما از دوری باریتعالی بیتابی نمیکردند و آرزوی وصال در سر نداشتند.
دوراهی عشق و عقل هم بیمعنی است. عشق بدون عقل، هوس است و کسی که هنر عشق ورزیدن بلد نیست، عاقل محسوب نمیشود.
پ.ن: این تفسیر شخصی من از عشق است. شاید کسانی هنوز بگویند که در دوراهی بین عشق و عقل گیر کردهاند و اتفاقا راست هم بگویند!